حوا خانمیحوا خانمی، تا این لحظه: 11 سال و 14 روز سن داره

می نویسم تا بدونی ...

سه ماهگی حوا خانمی

از زمانی که شما متولد شدی هر وقت که می خواستی از خواب بلند شی خودتو شبیه s میکردی عاشق تمام عشوه هاتم عاشق تمام حرکاتتم عاشق خودتم عشق زیبای من این هم دو تا عکس هنری از شما   جون دلم ،  فدات بشم که اینجوری می خندی  دختر سحر خیز و خوش خنده من خیلی دوست دارم قربون اون چشمات بشم تو حمام دختر خیلی خوبی هستی آروم و خانم وای دختر من از چی وحشت کرده ؟ این هم دختر ناز من که انشاالله اهل مطالعه میشه البته با چشم های مثل عقابش  ...
29 دی 1392

حمام حوا خانمی

دختر نازم سلام  از اونجایی که حمام نی نی ها برای ماماناشون برای اولین بار سخت و نگران کننده است هر دفعه برای حمام ، شما رو میبردم خونه مامانی و خاله شبنم شما رو حمام میکرد ( دستش درد نکنه ) و من هم نکات استحمام نی نی تازه متولد شده ام رو می پرسیدم بعد از چهلم تا 6 ماهگی من و بابایی دوتایی شما رو میبردیم حموم و این یکی از لذت های من و بابایی شده بود یه روز درمیون روز حمام شما بود الهی قربونت برم دختر قشنگم و مهمترین نکات در مورد استحمام نی نی تازه متولد شده اینه امیدوارم که در آینده به دردت بخوره :       1 - حمام باید کاملاً گرم باشه 2- لباس نی نی داخل حمام باید درآورده بشه 3- قبل از ه...
29 دی 1392

واكسيناسيون: آنچه لازم است بدانيد

چرا بايد اين همه واكسن به كودكم بزنند؟  از تماشاي منظره تزريق به فرزند براي تمام والدين ناخوشايند است. اما برنامه واكسيناسيون به منظور پيشگيري از بيماريهاي خطرناك تهيه شده است و مهمترين بخش تامين سلامت كودك را تشكيل مي دهد. بعضي از اين بيماريها (نظير فلج اطفال و ديفتري) صذ سال پيش از اين بسيار شايعتر بودند ولي امروزه بعلت انجام واكسيناسيون بندرت ديده مي شوند. مركز مبارزه با بيماريها در هر كشور بسته به سطح ايمني عمومي و بيماريهاي خطرناك شايع برنامه واكسيناسيون خاصي را براي كودكان و بزرگسالان تنظيم مي كند.                                     &...
28 دی 1392

واکسن دو ماهگی برای حوا خانمی

دختر عزیزم حوا خانمی سلام  وقتی وارد یک ماهگی شدی شروع کردم به تحقیق در مورد واکسن شما تنها چیزی که تو واکسن بچه ها قابل اهمیت و مراقبت هست تب کردن اونهاست و خدای نکرده احتمال تشنج بالا هست استرس داشتم و نگران بودم تا اینکه روز واکسن شما رسید و ما به مرکز بهداشت رفتیم وقتی واکسن شما رو زذن گریه کردی جونم داشت در می رفت بی اختیار گریه ام گرفت بابا رضا بغلت کرد و هر دومون و آروم کرد وقتی ام اومدیم خونه بی حال بودی و کمی تب دار هر 4 ساعت قطره استامینوفن دادم به شما و کمپرس یخ تو 24 ساعت اول و کمپرس گرم تو 24 ساعت دوم و هر 6 ساعت هم دو برابر وزن شما قطره استامینوفن به شما دادم . الهی برات بمیرم وقتی پاتو تکون میدادی یه جور...
27 دی 1392

حوا خانمی عشق بابا رضا و مامان ثمره به دنیا اومد

عشق من حوا خانمی سلام  زمانی که به بیمارستان رسیدیم طبق توصیه پزشکم بعد از چند ساعت پیاده روی با بابایی زمان بستری شدن مامانی رسیده بود از ساعت 2 بعد از ظهر تا ساعت 6 دردم بیشتر شده بود و این مرحله فاز فعال زایمانم بود. از ساعت 6 تا 8و نیم شب اوج درد رو تحمل میکردم تو همین مرحله بابا رضا پایین پنجره اتاقی که من بستری بودم صدا مو میشنیده و همراه با من گریه میکرده و برامون دعا میکرده من مطمئنم که دعاهاش برام اثر داشت چون یه لحظه ای بود که احساس کردم همه چی تموم شد و هیچ وقت روی ماهت و نمیبینم اما بخاطر اول لطف خدا و دعا های بابا رضا و مامانی سارا و خیلی های دیگه من طاقت آوردم و از این مرحله هم که بهش فاز انتقالی یا...
23 دی 1392

شب به دنیا آمدن حوا خانمی

دختر زیبا من حوا خانمی سلام یک روز قبل از به دنیا اومدن شما 13 فروردین بود و ما رفته بودیم پارک پرواز و شمارش معکوس به دنیا اومدن شما شروع شده بود اون روز با بابایی کلی تپه نوردی کردیم تا شرایط فیزیکی مامان برای اومدن شما مهیا بشه و انشاالله اگه خدا بخواد زایمان طبیعی داشته باشم به لطف همون تپه نوردی ها شبش اولین حرکت شما که اعلام آمادگی میکردی برای ورود به دنیا شروع شد تو مسیر برگشت هچنان احساس انقباض بود بابایی گفت بریم بیمارستان اما من به بابایی گفتم خونه بمونیم و زمانی که درد شدید تر شد بریم بیمارستان .  اون شب شب سختی بود به شدت خوابم گرفته بود و از درد هر 10 دقیقه از خواب میپریدم و میدیدم که بابایی بالا سرم نشسته و دوباره...
23 دی 1392

مادر

كودكي كه آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسيد ؟ ميگويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد، اما من به اين كوچكي و بدون هيچ كمكي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم ؟ خدا پاسخ داد: از ميان بسياري از فرشتگان ، من يكي را براي تو در نظر گرف...ته ام . او در انتظار توست و از تو نگهداري خواهد كرد. اما كودك هنوز مطمئن نبود كه ميخواهد برود يا نه ! اينجا در بهشت، من كاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اينها براي شادي من كافي هستند. خداوند لبخند زد و گفت : فرشته ي تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهي كرد و شاد خواهي بود. كودك ادامه داد ؟ من چطور مي...
23 دی 1392